تحقیقات روحی؛ علم یا شبه علم؟
نوشته: احمد بهزادی
بسیاری مدعی هستند که علم فقط توانایی بررسی پدیدههای مادی را دارد و پاسخ به سوالهایی مانند اینکه «آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد؟» یا «جهان پس از مرگ چگونه جایی است؟» که ماهیتی فرامادی یا ماوراءالطبیعی دارند, در حیطهی علم نیست. اما آیا این ادعا درست است؟ در قدم اول برای پاسخ به این سوال, باید ببینیم که علم چیست و چه چیزهایی را بررسی میکند. (منظور ما از علم در این مقاله همان «ساینس» (science) است.)
آکادمی ملی علوم در آمریکا (NAS) علم را اینطور تعریف میکند:
«علم, یک روش خاص برای شناخت جهان است. محدودهی توضیحات در علم, مشاهدات و آزمایشهایی هستند که توسط دانشمندان دیگر تایید شدهاند. توضیحاتی که بر اساس شواهد تجربی(قابل مشاهده) نباشند, در حیطهی علم قرار نمیگیرند.» (رفرنس)
پس میتوانیم بگوییم علم روشی برای شناخت و کشف حقایق است که موضوعات قابل مشاهده را مورد بررسی قرار میدهد. اگر موضوعی قابل مشاهده نباشد, بررسی آن از حیطهی علم خارج است. به این ترتیب, باید ببینیم که آیا روح و موضوعات مرتبط به آن قابل مشاهده هستند یا نه؟ اگر این موضوعات قابل مشاهده و آزمایش باشند, میتوانند مورد بررسی علمی قرار بگیرند. اما قبل از پرداختن به این موضوع, باید منظور خود را از روح تبیین کنیم.
منظور ما از روح, همان «هوشیاری», «ذهن» یا «روان» است. واضح است که ما ذهن یا روان را نمیتوانیم مستقیما مشاهده کنیم, اما نکتهی مهم اینجاست که مشاهده در علم صرفا به معنی مشاهدهی مستقیم نیست. ما میتوانیم یک پدیده را به صورت «غیرمستقیم»-برای مثال با مشاهدهی آثار آن پدیده- مورد مشاهده و بررسی قرار دهیم. مثالهای زیادی از علوم مختلف وجود دارند که نشان میدهد این اتفاق همین الان هم در مورد علوم متداول میافتد. مثلا دانشمندان در مطالعهی عصر یخبندان, جاذبه, شکافت هستهای, بیگ بنگ, وقایع تاریخی و ... اگرچه از روشهای علمی-تجربی استفاده میکنند اما نمیتوانند پدیدههای ذکر شده را به طور مستقیم مورد مشاهده قرار دهند. به این فرایند اصطلاحا «استنباط علمی» (Scientific Inference) میگویند؛ یک مثال ساده برای استنباط علمی, «دایناسورها» هستند. هیچکس امروز دایناسورها را به چشم ندیده است, اما دانشمندان بر اساس آثار و فسیلهایی که از دایناسورها باقی مانده, از شکل و شمایل آنها گرفته تا عادات غذایی آنها و اطلاعات بسیار دیگری را کشف کردهاند که کسی در علمی بودن آنها شک ندارد. در همین زمینه, خواندن جملاتی از یک مقاله در سایت «ساینتفیک امریکن» دربارهی تکامل خالی از لطف نیست:
«فسیلها و شواهد فراوان دیگر گواهی میدهند که موجودات در طول زمان تکامل یافتهاند. اگرچه هیچ کس آن دگرگونیها را (به صورت مستقیم) مشاهده نکرده است, اما شواهد غیرمستقیم, واضح و قانع کننده هستند. تمام علوم به طور مکرر بر شواهد غیرمستقیم تکیه میکنند. به عنوان مثال, فیزیکدانان نمیتوانند ذرات زیر اتمی را به طور مستقیم مشاهده کنند, بنابراین وجود آنها را با تماشای ردهایی که این ذرات در اتاقکهای ابر به جا میگذارند, تایید میکنند. فقدان مشاهدهی مستقیم در این مسئله, چیزی از قطعیت نتیجهگیری فیزیکدانان کم نمیکند.» (رفرنس)
با این اوصاف ذهن میتواند با مشاهدهی غیر مستقیم, مورد بررسی علمی قرار بگیرد. برای مثال, در تحقیقات روانشناسی برای پی بردن به حقایق روان انسان, «رفتار» انسانها که آثار قابل مشاهدهی روان هستند, مورد بررسی قرار میگیرند. اما بحث «زندگی پس از مرگ» یا «روح» چطور؟در بیشتر مواقع وقتی ما از واژهی «روح» استفاده میکنیم, به روان یا هوشیاریای اشاره میکنیم که فراتر از مغز, جسم و مرگ جسمانی حضور دارد.
در واقع موضوع «روح» و «زندگی پس از مرگ» به این سوال میپردازد که «منشاء هوشیاری یا روان چیست؟ و ارتباط آن با مغز و بدن چگونه است؟» عدهای (که میتوان آنها را ماتریالیست نامید) معتقدند هوشیاری و ذهن ما, چیزی به جز محصول جانبی مغز نیست و بعد از مرگ جسم از بین میرود؛ آنها منشاء آگاهی ما را در فعل و انفعالات مغزی جستجو میکنند. اما در طرف مقابل, عدهای میگویند هوشیاری اگرچه با مغز ارتباط دارد, اما وجودی مستقل از مغز دارد و بعد از مرگ جسم نیز به موجودیت خود ادامه میدهد. آیا ادعای گروه دوم قابلیت بررسی علمی را دارد؟ آیا روش علمی که مبتنی بر مشاهده و تجربه است, میتواند هوشیاری مستقل از مغز را بررسی کند؟
طبق تعریفی که از علم و مشاهدهی علمی ارائه دادیم, میتوانیم بگوییم: بله, علم میتواند موضوع زندگی پس از مرگ و موضوعات مشابه دیگر را بررسی کند. اگر بتوان شرایط یا شواهدی را یافت که به نحوی روح مستقل از جسم مشاهده شود یا ذهن فراتر از چهارچوب مغز عملکردی داشته باشد که نتوان آنها را در محدویت جسم و ماده توضیح داد, در این صورت ادعای «وجود هوشیاری (روح) مستقل از مغز» تایید میشود. برای مثال برخی از پدیدههای روحی آثار مادی قابل مشاهدهای دارند, مثلا اطلاعاتی را دربارهی اتفاقات مادی به ما میدهند که از هیچ منبع مادیای قابل دریافت نیستند. در این صورت صحت این اطلاعات قابل بررسی هستند و اگر این اطلاعات تایید شوند, مدرکی به نفع وجود هوشیاری فراتر از جسم و مغز هستند.
شواهد علمی زندگی پس از مرگ
از قضا, تحقیقات علمی معتبری هم در این زمینه انجام شده است و شواهد علمی قابل توجهی هم در تایید زندگی پس از مرگ وجود دارد. در این مقاله فقط عنوان این شواهد را ذکر میکنیم:
- کیسهای تناسخ یا کودکانی که زندگی گذشتهشان را به یاد میآورند
- مدیومشیپ و ارتباط با ارواح درگذشتگان
- تجارب نزدیک به مرگ
- ظهور روح (apparition)
- ادراکات بستر مرگ (deathbed visions)
- ادراکات فراحسی یا تواناییهای سایکیک
- و ...
به طور خلاصه به مشاهدهپذیر بودن این موارد اشاره میکنیم:
در کیسهای تناسخ, کودکان ادعا میکنند زندگی گذشتهی خود را به یاد میآورند. خاطراتی که این کودکان به یاد میآورند را میتوان با واقعیتهای زندگی فردی که مدعیاند قبلا در جسمش بودهاند مطابقت داد و به این شکل آنها را بررسی کرد. آنچه این کودکان میگویند قابل مشاهده و قابل بررسی است. نکته اینجاست که خاطرات و اطلاعاتی که این کودکان ارائه میدهند از هیچ راه دیگری به غیر از تناسخ قابل توضیح نیست. البته این کیسها فقط به خاطرات محدود نمیشوند بلکه عناصر قابل مشاهدهی دیگری مانند شباهت اخلاقی-رفتاری, احساسات و هیجانات مرتبط با زندگی گذشته, فوبیهای مرتبط با زندگی گذشته, علائم یا نقیصههای جسمی مادرزادی منطبق با آسیبهای زندگی گذشته و ... نیز در این کیسها وجود دارند. تحقیقات بسیار دقیق و معتبری در بررسی این کیسها انجام شده است. (دربارهی کیسهای تناسخ به زودی مطالب بیشتری را به اشتراک خواهم گذاشت. اما برای آشنایی اجمالی با تحقیقات تناسخ, پیشنهاد میکنم این ویدئوی صحبتهای دکتر جیم تاکر دربارهی این تحقیقات را که قبلا زیرنویس کردهام از آپارات, یوتوب یا تلگرام تماشا کنید.)
در مدیومشیپ میتوان اطلاعاتی را که مدیوم مدعی است از روح متوفی دریافت میکند مورد بررسی قرار داد تا ببینیم آیا با واقعیتهای زندگی متوفی مطابقت دارد یا خیر. این اطلاعات نیز به گونهای هستند که از هیچ راه دیگری به جز ارتباط با روح متوفی قابل توضیح نیستند. در این مورد هم تحقیقات علمی در شرایط کنترل شده انجام شده است. (در آینده در مورد تحقیقات مدیومشیپ خواهم نوشت.)
در مورد تجارب نزدیک به مرگ, اگرچه بخش زیادی از این تجارب را ادراکات و تجربههای سابجکتیوی تشکیل داده که امکان بررسی آن بسیار کم است, اما در این تجارب عناصری هم هستند که قابلیت بررسی آبجکتیو دارند. یکی از این عناصر «تجربهی خروج از بدن» است که تجربهکننده ادعا میکند وقایع اتفاق افتاده در محیط پیرامون یا حتی مکانهایی دورتر از جسم خود را مشاهده میکند. گزارش تجربهگران از مشاهدهی این وقایع قابل بررسی هستند و تحقیقات علمیای مانند تحقیقات دکتر سام پرنیا با عنوان «AWARE» در این رابطه انجام شده است.
در موارد دیگر هم میتوان ویژگیهای قابل بررسی علمی را دید, مثلا در پیشگویی که یکی از تواناییهای سایکیک است میتوان اطلاعاتی را که شخص مدعی پیشگویی ارائه میدهد با اتفاقهایی که بعدا میافتد انطباق داد.
تمام این شواهد, همانطور که مشخص است, به مستقل بودن هوشیاری از مغز و همچنین ادامهی حیات روح یا هوشیاری پس از مرگ جسم اشاره دارند. دربارهی میزان قدرتمندی این شواهد, دکتر پیم ون لومل, متخصص مشهور قلب و محقق برجسته در زمینهی تجارب نزدیک به مرگ در ضمن تمجیدی از کتاب سوم کریس کارتر با عنوان «Science and the Afterlife Experiences» مینویسد:
«شواهد علمیای که زندگی پس از مرگ را تایید میکنند بسیار زیاد و متنوع هستند... شما با شواهد علمی قدرتمند و تکرارپذیری مواجه خواهید شد که بقاء هوشیاری پس از مرگ جسمانی را تایید میکنند. این شواهد عبارتند از: کودکانی که زندگی گذشتهی خود را به یاد میآورند(تناسخ), ظهور روح و مدیومشیپ. تمام این موارد نشاندهندهی این هستند که شخصیت انسان پس از مرگ ادامه پیدا میکند و یا به عبارت دیگر, هوشیاری انسان مستقل از مغز به حیات خود ادامه میدهد. غیر ممکن است که کسی این شواهد قدرتمند را مطالعه کند و متقاعد نشود که زندگی پس از مرگ وجود دارد. هرگونه ادامهی مخالفت با این شواهد, مبنایی به جز ایدئولوژی یا انکار خیالبافانه ندارد.»
همچنین, دکتر رابرت المدر, استاد فلسفهی دانشگاه ایالتی جورجیا, در دیباچهی کتاب فوق الذکر مینویسد:
«به احتمال زیاد دلائلی که برای حیات پس از مرگ و علیه ماتریالیسم مطرح شده را به قدری قانعکننده خواهید یافت که نگاهتان به مرگ تغییر خواهد کرد و مرگ را دیگر یک نابودی تلخ نخواهید دانست بلکه به مرگ به عنوان یک آغاز لذتبخش در بعدی متفاوت در هستی, نگاه خواهید کرد. احتمالا این سوال که "باور به شکلی از زندگی پس از مرگ چقدر قابل تصدیق و مبرهن است؟" با وجود اهمیتش سوال نهایی نخواهد بود. سوال مناسبتر شاید این باشد که بین باور به حیات پس از مرگ یا عدم باور به آن, کدامیک از لحاظ منطقی و عقلانی درستتر و موجهتر است؟ در جواب میتوانیم بگوییم بر اساس شواهد قدرتمند, واضح و قابل دسترسی که وجود دارند نه تنها باور به شکلی از زندگی پس از مرگ منطقی و عقلانی است بلکه به طرز هیجانانگیزی باید بگویم عدم باور به حیات پس از مرگ غیرمنطقی و غیرعقلانی است.»
آیا تحقیقات انجام شده در حوزهی زندگی پس از مرگ یا تحقیقات پاراسایکولوژی شبهعلم است؟
«شبه علم» معادل فارسی «سودوساینس» (pseudoscience) است. پیشوند «سودو» به معنای «غیر اصیل», «غیر واقعی» یا «دروغین و جعلی» است.(دیکشنریهای ماریم وبستر, کیمبریج, لانگمن) به این ترتیب میتوان گفت معنای دقیقتر سودوساینس «علم دروغین» است. در واقع, گزارهها و باورهایی شبه علمی هستند که ادعای علمی بودن دارند اما هیچ شاهد و مدرک علمیای در تایید ادعای خود ندارند. تئوریهای توطئه, جریانهای ضدعلمی, مخالفان پزشکی مدرن و ... از نمونههای جریانهای شبه علمی هستند.
یکی از ادعاهای رایج دربارهی تحقیقات روحی و پاراسایکولوژی این است که این رشتههای تحقیقاتی شبه علم هستند. آیا این ادعای درستی است؟ (مثلا این ادعا را میتوان در ویکیپدیای انگلیسی در صفحهی پاراسایکولوژی دید.)
اجازه بدهید قبل از بررسی این ادعا, تعریف مفصلی که سایت «آکسفورد رفرنس» از «شبه علم» ارائه داده است را اینجا ذکر کنیم:
«شبهعلم عبارت است از تئوریها, ایدهها یا تبیینهایی که با عنوان علمی ارائه میشوند اما از علم یا روش علمی نشات نمیگیرند. سرچشمهی شبهعلم غالبا ادعاها, حکمتهای عامیانه یا خوانشهای گزینشی است که بدون جمعآوری مستقل دادهها یا اعتبارسنجی شکل گرفتهاند. گزارههای علمی به خوبی و به طور مشخص تعریف شدهاند در حالی که گزارههای شبهعلمی مبهم و متغیر هستند. یکی از تفاوتهای کلیدی علم و شبهعلم این است که یک گزاره یا نظریهی علمی به گونهای بیان میشود که ابطالپذیر باشد. در مقابل, اظهارات شبهعلمی را معمولا نمیتوان با استفاده از شواهد تجربی یا مشاهدات عینی ابطال کرد. شبهعلم مجالی برای به چالش کشیده شدن فراهم نمیکند و تمایل دارد شواهد متناقض را نادیده بگیرد یا شواهد را به طور گزینشی بپذیرد. بنابراین, شبهعلم معمولا چیزی بیش از یک ادعا, باور یا اعتقاد نیست که به اشتباه با عنوان یک نظریه یا واقعیت علمی معتبر ارائه میشود.» (رفرنس)
بنابراین, شبهعلم اساسا در مورد «تئوریها, ایدهها و تبیینها» یا «ادعاها, باورها و اعتقادات» به کار میرود. اما پاراسایکولوژی رشتهای است که پدیدههای «فراروانی» مانند تلهپاتی را مورد تحقیق قرار میدهد؛ تحقیقات در مورد زندگی پس از مرگ نیز جزئی از پاراسایکولوژی(و حتی میتوان گفت علوم دیگر) هستند و همانطور که از عنوانشان معلوم است «تحقیقات» هستند. پاراسایکولوژی و تحقیقات روحی فی نفسه ادعا یا اعتقادی را بیان نمیکنند و از پیش مفروضهای را درست نمیپندارند, بلکه میخواهند موضوعات مورد مطالعهی خود را بررسی کنند. کما اینکه بسیاری سعی کردهاند با طراحی آزمایشهایی پدیدههای فراروانی را رد کنند, اما هیچکس این تلاشها را به شبهعلم متهم نکرده است. به این ترتیب, شبهعلم خواندن دستهای از تحقیقات یا یک رشتهی مطالعاتی از اساس نادرست است.
جریانهای شبهعلمی اساسا فاقد هرگونه شواهد تجربی هستند, استنادشان به منابع علمی نادرست است و غالبا در جامعهی علمی و آکادمیک جایگاهی ندارند. اما تحقیقات مربوط به زندگی پس از مرگ در چهارچوب آکادمیک انجام میشوند و در معتبرترین ژورنالهای علمی منتشر شدهاند؛ نمونهی آن «بخش مطالعات ادراکی» در دانشگاه ویرجینیا است که خود بخشی از جامعهی علمی-آکادمیک است.
دکتر مایکل شرمر, بنیانگذار «جامعهی شکاکان» (The Skeptics Society) که خود یک ماتریالیست است, در مقالهای در سایت ساینتفیک آمریکن اذعان میکند که «افراد از اصطلاح "شبهعلم" علیه هر ادعایی که به هر دلیلی از آن خوششان نمیآید, سوء استفاده میکنند.» (رفرنس)
بحث پیرامون اصل ابطالپذیری
اما موردی که در این تعریف به عنوان «تفاوت کلیدی» عنوان شده یعنی «ابطالپذیری» (falsifiability) چطور؟ آیا ایدهی زندگی پس از مرگ یا همان وجود هوشیاری مستقل از مغز, ابطالپذیر است؟ قبل از پاسخ به این مسئله باید توجه داشته باشیم که اصل ابطالپذیری موضوعی فلسفی و در حیطهی «فلسفهی علم» است و در خود علم چندان موضوعیت ندارد. کما اینکه دکتر مانو سینگهام, از اعضای انجمن فیزیک آمریکا مینویسد:
«خوشبختانه, ابطالپذیری - یا هر موضوع دیگری در فلسفهی علم – ضرورتی برای علم حقیقی ندارد. فیزیکدان پُل دیراک (Paul Dirac) درست میگفت که: "فلسفه هرگز به اکتشافات مهم منتهی نخواهد شد, بلکه فلسفه صرفا راهی برای صحبت کردن در مورد اکتشافاتی است که قبلا انجام شده است." تاریخ علم حقیقی نشان میدهد که دانشمندان همیشه همهی قوانین, از جمله ابطالپذیری را زیر پا میگذارند.» (رفرنس)
«جان رنی» سردبیر سابق مجلهی علمی ساینتفیک آمریکن, در مقالهای که به انتقادات مخالفان تکامل پاسخ میدهد, مینویسد که «(ابطالپذیری) شاخههای بسیار زیادی از تلاشهای کاملا علمی را حذف میکند.» (رفرنس)
همچنین مایکل شرمر مینویسد: «مشکل (اصل ابطالپذیری) اینجاست که بسیاری از علوم مانند نظریهی ریسمان و ... ابطالپذیر نیستند.» (رفرنس)
اما منظور از ابطالپذیری چیست؟ کارل پوپر ابطالپذیری را مرز بین علم و غیرعلم میدانست. «دیکشنری انجمن روانشناسی آمریکا» ابطالپذیری را اینگونه تعریف میکند:
«احتمال منطقی اینکه بتوان نادرستی یک ادعا, فرضیه یا نظریه را با مشاهده یا آزمایش نشان داد.» (رفرنس)
یعنی گزارهای ابطالپذیر است که «از نظر منطقی» بتوان راهی برای نشان دادن نادرستیاش تصور کرد. برای مثال, گزارهی «تمام کلاغها سیاه هستند» یک گزارهی ابطالپذیر است, زیرا برای نشان دادن نادرستی آن کافی است یک کلاغ غیرسیاه را پیدا کنیم (و از آنجایی که در واقعیت کلاغ سفید هم وجود دارد, پس این گزاره نادرست است). اما مثلا گزارهی «اژدهای سه سر وجود دارد» یک گزارهی ابطالپذیر نیست؛ زیرا هیچ راهی را نمیتوان تصور کرد که نادرستی این گزاره را نشان دهد.
اما مسئله اینجاست که در اغلب مواقع برای نشان دادن «عدم وجود» یک چیز راهی وجود ندارد, به همین خاطر اغلب گزارههایی که به وجود چیزی اشاره میکنند ابطالپذیر نیستند. مثلا گزارهی «کلاغ سیاه وجود دارد» ابطالپذیر نیست اما آیا به این معناست که غیرعلمی است؟ ما میدانیم که کلاغ سیاه وجود دارد و این یک گزارهی علمی و درست است, اما هیچ راهی وجود ندارد که نشان دهیم کلاغ سیاه وجود ندارد, ما فقط میتوانیم این گزاره را با فراهم کردن کلاغهای سیاه تایید کنیم اما راهی برای رد کردنش وجود ندارد. ما هیچ راهی را نمیتوانیم تصور کنیم که نشان دهد گزارهی «انسان وجود دارد» درست نیست و همینطور هیچ راهی وجود ندارد که نشان دهیم گزارهی «ویروس کرونا وجود دارد» درست نیست و... . همهی اینها ابطالناپذیر هستند, اما همهی اینها از نظر علمی درست هستند (ما میدانیم که طبق شواهد واضح ویروس کرونا وجود دارد و بسیار بدیهی است که انسان هم وجود دارد). ما در مقابل این نوع گزارهها, فقط میتوانیم بگوییم «شواهدی در تایید وجود فلان پدیده وجود ندارد» که این جمله از نظر علمی, جملهی درستی است و به این معناست که ادعای مطرح شده مبنایی ندارد, اما از نظر منطقی واضح است که عدم وجود شواهد به معنی ابطال ادعای مطرح شده نیست.
راه چاره این است که به جای معیار قرار دادن ابطالپذیری, همان «مشاهدهپذیری» یا «آزمایشپذیری» را که در ابتدای مقاله ذکر کردیم معیار قرار دهیم. معیاری که علم عملا بر اساس آن جلو میرود. اگر شواهد قابل مشاهده, وجود چیزی را تایید کردند که بدیهی است آن چیز وجود دارد و اگر هم شواهدی را نیافتیم, طبیعتا وجود این پدیده تایید نمیشود. مثلا در مورد وجود اژدهای سه سر, میتوان با یافتن یک اژدهای سه سر یا آثار قابل مشاهدهی آن وجودش را تایید کرد, اما از آنجایی که شواهد قابل مشاهدهای در این مورد در اختیار نداریم, وجودش تایید نمیشود. حال اگر کسی کماکان ادعا کند که اژدهای سه سر وجود دارد و مدعی علمی بودن آن شود, با یک ادعای «شبهعلمی» مواجه هستیم.
البته در این موارد میتوانیم مشاهدهپذیری را به شکل دیگری با ابطالپذیری انطباق دهیم. در واقع میتوان گفت, از آنجایی که ما در علم میخواهیم بدانیم که «آیا فلان پدیده وجود دارد یا نه؟» و موضوع ما «وجود فلان پدیده» است, کافی است به جای بیان شکل مثبت موضوع, شکل منفی آن را به عنوان گزارهی مورد نظر خود بیان کنیم. مثلا در بررسی «وجود اژدهای سه سر» به جای اینکه بگوییم «اژدهای سه سر وجود دارد» شکل منفی یا همان نقیض آن را بیان کنیم, یعنی بگوییم «اژدهای سه سر وجود ندارد». در این صورت این گزاره ابطالپذیر است و فقط کافی است یک اژدهای سه سر پیدا کنیم تا نادرستی گزارهی «اژدهای سه سر وجود ندارد» را نشان دهیم. وقتی نادرستی این گزاره آشکار شود, به طور خود به خود درستیِ نقیض این گزاره یعنی «اژدهای سه سر وجود دارد» تایید میشود.
با این اوصاف, حتی اگر ایدهی زندگی پس از مرگ یا هوشیاری مستقل از مغز را ابطالپذیر ندانیم, همانطور که گفته شد میتوانیم نقیض آن را مبنا قرار دهیم که در ابطالپذیری آن شکی وجود ندارد. کریس کارتر در کتاب خود با عنوان «Science and the Afterlife Experiences» توضیح میدهد:
«گزارهای که میگوید "ذهن انسان بعد از مرگ جسمانی از بین میرود" قطعا ابطالپذیر است و اشتباه بودنش را میتوان با شواهد نشان داد. و یاداوری این نکته لازم است که ابطال یک گزاره, نشاندهندهی درستی نقیض آن است, حتی اگر این نقیض ابطالپذیر نباشد.»
به عبارت دیگر, ما میدانیم که گزارهی «حیات پس از مرگ وجود ندارد» ابطالپذیر است. حال اگر شواهدی در ابطال این گزاره بیاوریم, درستی نقیض آن یعنی «حیات پس از مرگ وجود دارد» تایید میشود.
بر همین مبنا, تحقیقات زندگی پس از مرگ را میتوان تلاشی برای ابطال گزارهی «هوشیاری محدود به مغز است و با مرگ جسم از بین میرود» دانست (که ابطالش به معنی وجود حیات پس از مرگ است) و این هم کاملا در تطابق با اصل ابطالپذیری است. به این ترتیب, جای هیچ شکی باقی نمیماند که ایدهی حیات پس از مرگ در حیطهی علم قرار دارد.
در آخر صحبتی از دکتر رابرت المدر, فیلسوف و استاد فلسفهی دانشگاه ایالتی جورجیا و مولف کتابهای «حقیقت و شکگرایی» و «مرگ و بقاء شخصیت» را از دیباچهی کتاب کریس کارتر با عنوان «Science and the Afterlife Experiences» ذکر میکنیم:
«ماتریالستها میگویند حتی اگر حیات پس از مرگ را امری ممکن و منطقی بدانیم, هیچ دانش علمیای وجود ندارد که بگوید حیات بعد از مرگ بیولوژیکی ادامه پیدا میکند, چراکه هیچ تحقیقی تحت شرایط دقیق و سخت آزمایشی در این مورد انجام نشده است. آنها میگویند ما نمیتوانیم موردی را خودمان در موضوع حیات پس از مرگ به صورت ارادی تکرار کنیم, ما نمیتوانیم در شرایط آزمایشگاهی کاری کنیم که ارواح ظاهر شوند و آنها را مورد کنترل قرار دهیم. آنها ادعا میکنند هیچ کدام از شواهد حیات پس از مرگ در شرایط آزمایشگاهی کنترلشده, قابل تکرار ارادی نیستند. و نهایتا میگویند تا وقتی این شواهد در شرایط کنترل شده تکرار نشوند, مورد پذیرش نبوده و نمیتوانند به قلمروی دانش بشری راه پیدا کنند.
در جواب این استدلال باید گفت پدیدههای بسیاری هستند که ما میدانیم وجود دارند و در عین حال قابل تکرار ارادی نیستند. [برای مثال در بازی بیسبال اصطلاحی با عنوان «هوم-ران » وجود دارد که اشاره به مواردی دارد که ضربهزنندهی توپ طوری ضربه بزند که بتواند دور زمین بازی بچرخد و بدون خطای تیم مدافعان به خانه(هوم) برگردد] «هوم-ران»ها قابلیت تکرار ارادی ندارند, اما ما میدانیم که اتفاق میافتند. ما میدانیم که گاهی از آسمان سنگ میافتد, اما نمیتوانیم به طور ارادی سقوط شهابسنگ از آسمان را تکرار کنیم. وقایع منحصر به فرد تاریخی نیز قابلیت تکرار ندارند, اما ما میدانیم که آنها واقعا رخ دادهاند. با این حال همانطور که خواهید دید, در حقیقت و برعکس اداعاهای ماتریالیستها شواهد قدرتمند و تکرارپذیر بسیاری مانند کیسهای تناسخ, مدیومشیپ و ظهور روح وجود دارند که زندگی پس از مرگ را تایید میکنند.»
نتیجهگیری
- موضوعات مربوط به روح و حیات پس از مرگ, به صورت غیرمستقیم قابل مشاهده هستند پس علم میتواند آنها را بررسی کند.
- تا کنون تحقیقات علمی قابل توجهی بر روی این موضوعات انجام شده است؛ از جمله: تحقیقات کیسهای تناسخ, مدیومشیپ, تجارب نزدیک به مرگ و ... که انجام گرفتن چنین تحقیقاتی خود موید قابل بررسی بودن این پدیدههاست.
- اصطلاح شبهعلم در مورد ادعاها, گزارهها و اعتقاداتی به کار میرود که ادعای علمی بودن دارند اما درواقع چنین نیستند. پاراسایکولوژی و تحقیقات روحی فی نفسه متضمن هیچ ادعا یا اعتقادی نیستند, پس برچسب شبهعلم زدن به آنها از اساس نادرست است.
- حتی اگر اصل ابطالپذیری را به عنوان ویژگی تعیین کنندهی علم بپذیریم, ایدهی حیات پس از مرگ در حیطهی علم است. چراکه گزارهی «ذهن پس از مرگ جسم از بین میرود» گزارهای ابطالپذیر است و ابطال این گزاره به معنی ادامهی حیات هوشیاری پس از مرگ است.
از مقاله خوبتان بسیار ممنونم.
در پناه حق و نور الهی باشید.